هویت و دموکراسی

مقالات و موضوعات خودم

هویت و دموکراسی

مقالات و موضوعات خودم

اثبات شد در خاورمیانه دین افیون توده هاست

طی چند دهه ی اخیر در خاورمیانه تا به شمال آفریقا تقابلی برآمده از ایدئولوژی دینی براساس تفسیرهای از شاخه های منشعب فکری آن بنام سنی و شیعه که تندروترین بخش آن در شاخه ی سنی مذهب بانامهای سلفی و وهابی بوجود آمده است. جنگهائی مذهبی که در هند و پاکستان و پس از آن افغانستان، براساس استفساری افراطی گرایانه بنام طالبان و بعدها بنام القاعده سر بر آورد.   

 تعاریفی برای متفکرانی همچون هانتیگتون در قالب برخورد تمدنها را در پی داشت. آنچه را که چنین طیف فکری در آنسوی مرزهای خاورمیانه معطوف به خود نمود، تحلیلی تقربیاً منطقی از چنین موضوعی بعمل آورند که آن را ارائه دادند. ولی از این غافل بودند که لیبرالیزم دمکراتیکی در سرلوحه ی تئوری کاری دولتمردان کشورهای آنان قرار می گیرد(خود آنان نظریه پردازش هستند)، باعث کشتارها و جنایاتی می گردد که شعله های آتش آن به کشور محل سکونتشان نیز کشیده می شود.

بعد از پایان جنگ سرد، براساس تئوری داشتن دشمن فرضی که در بین تمامی دولتمردان حاکم در جهان غرب(که بعدها سرلوحه ی اداره ی حاکمیتهای دیکتاتوری منطقه بخصوص ایران و عراق و... قرار گرفت)، خلائی ایجاد کرد.

دیگر دشمنی همچون اتحادجماهیر شوروی وجود نداشت تا تقابل فکری از سوی افکار لیبرال در قالب دمکراسی سیاستمداران و گردانندگان قدرت دولتها که شالوده ی بنیان فکری و ذهنی آن تفکرات متافیزیکی و ماسکهای ایدئولوژیکی مذهبی برای دولتها بود، پدیدار گردد. این زنگ تفریح، غفلتی را در عرصه ی قدرت جهانی تمامی دولتها و منقشان نقشه ی تئوریک سیاست جهانی پدید آورد.

در فراق نبود طرز تفکری پیشگیرانه برای مقابله و واداشتن جامعه ی فکری این کشورها برای خطری که در کمین بشریت داشت مراحل نطفه بندی و رشد و نمو خود را طی می نمود، باعث آن شد تا افراطی گری اسلامی با تحجری با شدتی بیش از دوران اولیه اسلام مراحل جنینی ذهنی خود را طی و به مرحله ی بلوغ برسد. نتیجه ی این بلوغ ذهنی مسموم آنست که هزاران انسان از زن و مرد تا به پیر و جوان و کودک قربانی شده و می شوند.

نداشتن تحلیلی درست از شرایط جوامع این سوی کره خاکی(خاورمیانه) به ویژه کشورهای مسلمان نشین و چشم پوشی از خفقان متفکران شرقی از سوی دولتهای این کشورها براساس تأمین منافع و مصالح دولتهایشان یکی از اسباب اصلی ظهور این افکار مذهبی بود.

دول غربی و اروپائی سیاست راهکارهایی بسی پر از خدشه را در این رابطه در پی گرفتند. دلیل عمده ی آن نیز به گذار فکری جوامع آنان از رنسانس بر می گرد. زیرا رنسانسی که در اروپا روی داده بود، سرچشمه ی فکری آن برگرفته شده از متفکرانی همچون خوارزمی و عباس اهوازی و بوعلی سینا و... بود. اما غافل از این بودند که مکاتب فکری متفاوت منشعب از مکتب اسلام چگونه برخورد و طرز تفکری در مورد این بزرگان اهل علم دارند!؟.

اروپا از دوره ی زمانی تفکر فئودالیزم( که کلیسای کاتولیک مدافع آن بود) با بوجود آمدن جنگهای خونین کاتولیک و پروتستان بالاخره به دوره ای جدید قدم نهاد.

اما گو اینکه چنین تحولی تاریخی که باب فلسفه را در اروپا گشود، چشمهای متفکران جهان را بست تا در خطائی دیدگاهی نسبت به سایر نقاط گیتی قرار گیرند. این احتمال قوی نیز وجود دارد که تأمین منافع این دولتها، عاملی قوی برای چشم پوشی از سیرتحولی این گذار مانعی اصلی برای عدم اشاعه‌ و بسط ان به سایر نقاط جهان باشد.

مارکس می گوید: دوران گذار هر جامعه ای بصورت طبقه بندی شده ی اعصار فکری صورت خواهد گرفت. هرچند مارکس در اینجا رویکردی اقتصادی بر اساس گذار از سرمایه داری بسوی سوسیالیزم را مطرح می کند. ولی شرایط اجتماعی را از کمونهای اولیه تا به عصر مادرسالاری و بعد از آن پدرسالاری و ظهور فئودالیزم و بعد از آن نظام سرمایه داری و رسیدن به سوسیالیزم را به خوبی مطرح می نماید. این نظریه ی مارکس امروزه (برخلاف دیدگاه برخی از متفکران این عصر که بیان میدارند: لازم نیست تحولات فکری بصورتی دوره ای و مرحله ای در جامعه براساس عصر فکری که مارکس مدعی آن می باشد به پیش برود و جامعه می تواند خیزشی فکری داشته باشد و جهشی از این مراحل بعمل آورد) کاملاً صدق می کند و بایستی مراحل گذار براساس طبقه بندیهای این متفکر صورت گیرد. زیرا اگر چنین چیزی ممکن بود، چرا در عصری که دموکراسیخواهی شعاری اساسی و سرلوحه ی ترقی خواهی است، هنوز تحجر و انواعی از فئودالیزمی آغشته به ایدئولوژی دینی را در کشورهای جهان سوم و به ویژه خاورمیانه می بینیم!؟.

در تمامی ساختار دولتها از پیشرفته ترین تا به عقب افتاده ترین آنچه مشاهده می شود، جامعه و ساختار اجتماعی آن به فراموشی سپرده شده است. در بین تمامی جناحهای سیاسی قصد فقط رسیدن به قدرت و در دست گرفتن سکان دولتداری تئوری استراتژیکی غیرقابل تغییری وجود دارد که اصلی نخست و بلاتغییر است. در بین مبارزانی که در اقصی نقاط جهان مبارزه ی مسلحانه بعمل آورده اند، این تئوری نیز کاملاً به قوت خود همچنان باقی مانده و هست. می بینیم در تغییر یا سرنگونی هر دولتی یا پیروزی جناحی در انتخاباتی، مدلی تازه که بیانگر از میان برداشتن یا تغییری در تفکر جامعه تحت حاکمیت آنان که قرار دارد یا قرار خواهد گرفت به چشم نمی خورد. در غایت آنکه ساختار دولت مجدداً همان ساختار قبلی ولی با رنگ و جلائی تازه و به چهر ه های جدید به حیات خود ادامه میدهد.

حالیه با بذل نظری به ساختار دولتها و سوءاستفاده از ایدئولوژی دینی بعنوان ماسکی در جهت دماگوژیسمی که در طبقات جامعه بعمل می آورند تا به حاکمیت خود ادامه دهند، باعث تزریق ایدئولوژی مخدر است که در هر برهه ای از زمان، گروهی یا جناحی(چه سابقه ی سیاسی داشته یا الفبای سیاست را به هرعناوینی فراگرفته و درصدد رسیدن به قدرت می باشند)، موجبات خیزشهای تندی را در پی خواهد داشت که شالوده ی این خیزش؛ به ایدئولوژی مذهبی بر می گردد. در اینجا باردیگر باید بسراغ مارکس رفت که می گوید:(دین افیون توده هاست). افراد در توده ی مردمی مذهبی بصورت سیستم چوپان – رمه ای از سوی دولتها بخصوص در جوامع خاورمیانه اداره می شوند. این جوامع که افراد در آن حق پرسشی در مورد خدافرموده های علماء دینی – مذهبی برایشان وجود ندارد و با اتهامات مشرک و ملحد مواجه و در نهایت تکفیر خواهند شد، امکان ترقی ذهنی و گذار از گفته های علماء دینی که هر روز از طریق مساجد در گوش آنان خوانده می شود، تقریباً صفر به نظر میرسد. از سوی دیگر موجودیت دولتهائی که نوعی ماسک مذهبی قشری از جامعه تحت اداره را بر نقاب فرمانروائی زده اند، ظلمی را بر سایر پیروان مذاهب دیگری در پی خواهد داشت که نمونه ی بارز آنرا می توان در دو دولت سوریه و عراق ذکر نمود.

انسانی پیرو مذهب با خصوصیات مذهبیش، زمانی که احساس کند در جامعه ای تحت اداره ی حاکمیتی مذهبی مخالف با مذهبش قرار دارد، حقارتی را لمس خواهد کرد و نتیجه ی آن عصیان خواهد بود. این قشر رانده شده ی مورد بی مهری قرار گرفته از سوی حاکمیت، همانند بمب ساعتی می باشند که با پیدایش کوچکترین حامی تاغی بدان گراییده و آماده ی هرگونه همکاری با این گروه می باشند که وضعیت سنیان در عراق و همکاریها و گرایشات هر طیفی از سنی بدانها بیانگر چنین مقوله ای است. در اینجا بدلیل نبود شعوری فکری و نبود آگاهی کافی وسیعی اجتماعی، افرادی که در حالتی روانی احساس حقارت قرار گرفته اند، بدون تردید هرآنچه را که گروه مخالف با دولت آنهم با چاشنی برگرفته از احادیث و تفاسیری که ذکر می کنند را عنوان نماید، جذب آنان می شود و آماده برای هرگونه همکاری با آنان خواهند شد. اینجاست که افیون جادوی ایدئولوژی دینی عمل خواهد کرد و این افراد را وا خواهد داشت تا در جهت رسیدن به خواسته هایشان بی مهابا و بدون ترحمی، هرگونه عملکردی در راستای رسیدن و ارضای تفکرات گروهی که بدان وابسته ی فکری می باشند را انجام دهند. در انجام نیز دیده می شود که بنام دین جنایاتی را مرتکب می شوند که از دید آنان جهاد اکبری می باشد و سایر افراد خارج از تفکر خود را کافر و ریختن خون آنان برایشان مباح است.

اگر طرفدار صرف جامعه باشیم و درصدد تغییر تفکرات ذهنی جوامع بشری به خصوص در منطقه ی خاورمیانه فارغ از دیدگاهی دولتمدارانه و منافع سیاسی بود، باید نهضتی فکری ایجاد گردد تا برای تمامی افراد جامعه نسخه ای فکری بپیچد و بدانها بفهماند که هیچ دین و مذهبی و آیینی در سطح کره ی خاکی وجود ندارد که هدف از ایجاد آنان سعادت بشری نباشد. هرچند ساختار دینی دارای ساختاری فئودال است و درصدد خلق افرادی مطیع بنام خدا – بنده است. ولی اگر به نقش اخلاقی هر دینی توجه شود، اوامر و نواهی آن دارای خصلتی بازدارنده برای تشخیص خوب و بد را در جامعه بر عهده دارد. حال اگر نقش دینی اسلام به همچون نقش مسیحیت در جهان امروزی تبدیل و عملکردی مشابه را در پیش گیرد، نوعی از عادات وآموزه های مفید را برای بشر خارج از دیدگاه سیاسی برای رسیدن به قدرت را در پی خواهد داشت و دیگر کسی بنام کافر و ... با شمشیر سرش از تن جدا نخواهد شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.